فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا ساز
عمو همه چی دان

به سلامتی اونایی که این روزاشون به تظاهر می گذره!

تظاهر به بی تفاوتی...

تظاهر به بی خیالی...

تظاهر به شادی...

به اینکه دیگه چیزی مهم نیست...

به اینکه گور بابای دنیا...

به اینکه از ما که گذشت...

ولی فقط خودشون میدونن که چقدر این روزا سخت میگذره!




تاریخ : یادداشت ثابت - جمعه 93/4/7 | 9:12 صبح | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر

به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن .

کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد و منتظر توست .

اشکهای تو را پاک می کند و دستهایت را صمیمانه می فشارد .

تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت .

و اگر باور داشته باشی می بینی ستاره ها هم با تو حرف می زنند .

باور کن که با او هرگز تنها نیستی. فقط کافیست عاشقانه به آسمان نگاه کنی




تاریخ : یادداشت ثابت - جمعه 93/4/7 | 9:12 صبح | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر

 

 

 



 


 

 



 



 

 




تاریخ : یادداشت ثابت - جمعه 93/4/7 | 9:10 صبح | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر

سربازی راهیِ واسه آدم کردنِ پسرا.
 .
  
 اما دخترا از هیچ راهی آدم نمیشن :|

 پسرا جییییییغ دست هورااااااا ;))))

 آخه دخترا فرشته ان و فرشته ها آدم نمیشن
...هههههههههههههههههههههه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!



از جلوی پارک خونمون رد میشدم  
دیدم یه پسر خارجی  داره عکس میگیره  
رفتم جلو بهش گفــــــــتم : can u speak english?!  
انگار دنیارو بهش داده بودن  
با کلی شوق و ذوق گفت : Yeeeeees ,I caaaaaan!!!!!!  
زدم رو شونــــــش گفتم :  ” sorry , I can’t …

گوگل پسره یا دختر؟ 
 خب اون بدون شک دختره 
 چون اجازه نمی ده یه جمله ای رو کامل کنی 
 از همون اول شروع می کنه به حدس زدن 
 و همچنان حدس زدن 
 لامصــب بعضی وقتا حدسایی میزنه 
 که دهن آدم وا میمونه 
 مخصوصا وقتی یکی کنارت نشسته باشه....!!!!!




بزرگترین گناه؟ شوهر نداشتن 
 بزرگترین تفریح ؟ شوهر سرکار گذاشتن 
 بزرگترین جهاد؟ شوهر کشتن 
 بزرگترین کار؟ شوهر تربیت کردن 
 بزرگترین شگفتی؟ شوهرعاقل دیدن 
 بزرگترین آرزو؟ داشتن مردی به اسم شوهر




قبلنا باباها هفت تا دختر شوهر می دادن همشون هم خوشبخت می شدن الان یه دختر را هفت بار شوهر میدن آخرش هم باز برمی گرده خونه باباش!!





دلیل پیش افتادن دخترها در کنکور


دخترا عاشق حرف میشن پسراعاشق زیبایی

دلیل اینکه دخترا آرایش میکنن و

پسرا دروغ میگن همینه.... 




فکر کنم هنگ کرده باید ریستش کنم!!!



مرد به خدا می گه: چرا زن رو زیبا آفریدی؟

خدا می گه: واسه اینکه تو دوستش داشته باشی!

دوباره می پرسه پس چرا ناقص العقله؟

خدا هم درجواب به این سوال احمقانه مرد پاسخ میده:

واسه این که تورو دوست داشته باشه!!!


گفت مردی به همسرش روزی.... من بمیرم چگونه خواهی زیست؟ گفت: از چند و چون آن بگذر.... تو بمیری برای من کافیست!!!!!!!



دیشب داشتم فوتبال رو از کانال عربی می‌ دیدم...

گزارشگر هر جمله‌ ای میگفت 

مادربزرگم میگفت: آمین !!!




تاریخ : یادداشت ثابت - جمعه 93/4/7 | 9:5 صبح | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر
بعضی وقت ها کسایی رو توی زندگیت میبینی و با خودت فکر میکنی که خدایا چرا من رو با این زودتر آشنا نکردی کسایی که شاید فقط یک ساعت یا یک روز یا یک سال کنارت باشن و بهترین دوست و همه کست بشن کسایی که میتونی تمام درد و دلت و بهشون بگی و اونا هم خیلی با حوصله بهشون گوش بدن من همچین کسایی و داشتم ولی خدا بینمون جدایی انداخت  حالا اونها خیلی ازم دورن و منم خیلی دلتنگشون هستم گاهی وقتا دلم میخواد برگردم به اون روزا و یه چیزهایی و عوض کنم و بیشتر قدر بودن در کنارشون و بدونم چون لحظه های با هم بودن خیلی سریع به خاطرات تبدیل میشن پس بهتر اینه که تا کناره هم هستیم قدر هم و بدونیم قبل از اینکه به خاطرات تبدیل بشن..................



تاریخ : یادداشت ثابت - جمعه 93/4/7 | 9:4 صبح | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر

بسیار دور از هم قد کشیده‌ایم . هر یک بر فراز صخره‌ای بلند و دره‌ای عمیق؛ میانمان که با هیچ خاکستری پر نخواهد شد.

جدایمان کردند؛ از روز اول مهر. با پوشش‌های متفاوت.

مانتو و مقنعه و چادر تیره بر من پوشاندند و تو را با لباس فرم و کله‌ای تراشیده به ساختمانی دیگر فرستادند.

من را به مدرسه‌ی دخترانه و تو را پسرانه .

دانشگاه هم که رفتیم جدایمان کردند. با ردیف‌های دور از هم . نیمکت‌های خانم‌ها و آقایان. با درها و راهروها و ورودی‌ها و خروجی‌های خواهران و برادران .

جدایمان کردند و ما بسیار دور از هم قد کشیدیم . در اتوبوس با میله‌ها و در حرم و امامزاده با نرده‌ها و در دریا و ساحل با پارچه‌های برزنتی . ..

آنقدر دور و غریب از هم بزرگ شدیم تا تو شدی راز درک ناشدنی‌ای برای من؛ و من شدم عقده‌ی جنسی سرکوب شده‌ای برای تو.

تا هر جا که دیگر  نتوانستند جدایمان کنند، در تاکسی و خیابان، از زور نادانی و بیماری و عقده‌های جنسی، من در پی یک نگاه و توجه و متلک از تو باشم …

و تو خود را به من بمالی و برهنگی ساق پایم حالی به حالی‌ات کند و نگاه حریص‌ات مانتو ام را بدرد .

جدا و بسیار دور از هم قد کشیدیم انقدر که تا پایین تنه هایمان معذب مان کرد

خیال کردیم عاشق شده‌ایم و چون عاشق هستیم باید ازدواج کنیم و بعد هم با هزاران عقده‌ی بیدار و خفته به زیر یک سقف رفتیم .

بسیار دور از هم قد کشیدیم. انقدر که دیگر نگاه‌مان نیز یکدیگر را خوب و درست ندید و نگاه‌های انسانی جای خود را به نگاه جنسیتی دادند درهمه جا.

در محل کار، در محافل فرهنگی و علمی و حتی جلسات سیاسی .

و من  باید تقاص همه‌ی این فاصله ها را بپردازم . تقاص دوری از تو و بر صخره‌ای دیگر قدکشیدن را . تقاص تو را ندیدن و نشناختن را .

باید که تنم بلرزد وقتی هوا تاریک می‌شود و من تنها در خیابانم؛ وقتی دنبال کار می‌گردم؛ وقتی تاکسی سوار می شوم .

اینجا یک مستراح عمومی است به وسعت یک کشور.

بهتان بر نخورد…

 

آخر سالیان است که در همه جای دنیا، فقط مستراح‌ها را زنانه و مردانه کرده‌اند




تاریخ : یادداشت ثابت - جمعه 93/4/7 | 8:56 صبح | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر

صبر کن ای سهراب . . .!!!  قایقت جا دارد . . .!؟؟

آری تو راست می گویی آسمان مال من است

پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین ، مال من است

اما سهراب تو قضاوت کن . . . بر دل سنگ زمین جای من است!!!

من نمی دانم که چرا این مردم ، دانه های دلشان پیدا نیست.

صبر کن ای سهراب . . .!!!  قایقت جا دارد . . . !؟؟

من هم از همهمه ی اهل زمین بیزارم  

 




تاریخ : یادداشت ثابت - جمعه 93/4/7 | 8:55 صبح | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر

دل تنگی ات ارزانیه خودت…
خنده ام میگیرد وقتی پس از مدت ها بی خبری
بی انکه سراغی از این دل اواره بگیری
میگویی دلم برایت تنگ است…
یا مرا ب بازی گرفته ای
یا معنی واژه ها را خوب نمیدانی…

دل تنگی ات ارزانیه خودت….

.

.

مطمئن باش
وقت? برای کسی مهم باش?
او همیشه راهی برای وقت
گذاشتن برایتان خواهد یافتـــــــ ...
نـــه بهانه ای برا? فرار و نــــه دروغ? برا? توج?ح

.

.

واحد سنجش دلتنگی چی میتونه باشه ؟نگاه به موبایل بر ثانیه ! یا پک به سیگار زانو های بغل کرده یا نگاه به عکس پر از خاطره

.

.

حالم خوب است ! خوبِ خوب !آنقدر خوب که گلویم امشب مهمانی به راه انداخته !بغضم بد هوس رقصیدن کرده است !

.

.

اگـــر تو را امـــتحان میگرفتند ،
بی شک من رتبه ی اول میشدم ،
بس ک تــکرار کردم نامـــــت را
در مرور خاطرات … !

.

.

هـر شـب از پُـشـت صـفـحـه کـوچـک مـوبـایـل
در آغـوشـت مـیـگـیـرم …
و نـمـیـدانـی ک

چ آرامـشـیـسـت هـمـیـن آغـوش خـیـالـی!!!

.

.

 

وقتی حس میکنم جایی در این کرِه ی خاکی
تو نفس می کشی و من از همان نفس هایت، نفس میکشم…
تو باش !
هوایت !
بویت !
برای زِنده ماندنم کافی است …




تاریخ : یادداشت ثابت - جمعه 93/4/7 | 8:54 صبح | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر


Sattar Ramesh in 1350′s

Abadan in Summer 1958/ Taken by Paul Schroeder, an American photogarpherl

Karaj dam, 1350sAmjadieh Stadium, when watching football matches was not forbidden for femalesKourosh (Ghods) Chain stores, Pahlavi (Vali Asr) street,1355

 

92/12/05 ساعت 12:56 توسط bobby 8 نظر



تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/4/6 | 4:55 عصر | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر

 



تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/4/6 | 4:53 عصر | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر

  • بک لینک | قالب وبلاگ | گسیختن
  • کد ماوس

    
  • از قدیم تا کنون
  • پیچک