فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا ساز
عمو همه چی دان




تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/4/6 | 4:52 عصر | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر




تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/4/6 | 4:50 عصر | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر





تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/4/6 | 4:49 عصر | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر




تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/4/6 | 4:45 عصر | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر


سلام! 
حال همه‌ی ما خوب است 
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور، 
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند 
با این همه عمری اگر باقی بود 
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم 
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و 
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!



تا یادم نرفته است بنویسم 
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود 
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است 
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی 
ببین انعکاس تبسم رویا 
شبیه شمایل شقایق نیست! 
راستی خبرت بدهم 
خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام 
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار ... هی بخند! 

 


بی‌پرده بگویمت 

چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد 
فردا را به فال نیک خواهم گرفت 
دارد همین لحظه 
یک فوج کبوتر سپید 
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد 
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد 
یادت می‌آید رفته بودی 
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟

 


نامه‌ام باید کوتاه باشد 
ساده باشد 
بی حرفی از ابهام و آینه، 
از نو برایت می‌نویسم 
حال همه‌ی ما خوب است 
اما تو باور نکن!




تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/4/6 | 4:45 عصر | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر


برای من
دوست داشتن
آخرین دلیل دانایی است
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامت رستگاری نیست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحمل سکوتش طولانی است
چقدر ...




تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/4/6 | 4:44 عصر | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر




تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/4/6 | 4:44 عصر | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر
 


دروغ نمی‌گویم 
باد را بنگرید 
باد هم از وزیدنِ این همه واژه 
به آخرین جمله‌ی غم‌انگیزِ جهان رسیده است: 
را ... را ... راحت‌ام بگذارید، 
من هم بدبین‌ام 
من هم خسته‌ام 
من هم بی‌باور ...!





تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/4/6 | 4:44 عصر | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر

گاه یادِ همان چند ستاره‌ی دور که می‌افتم 

دور از چشمِ تاریکی 

می‌آیم نزدیکِ شما 

کمی دلم آرام بگیرد 

خیالم آسوده شود 

جای بعضی زخم‌ها را فراموش کنم 

اما هنوز نگفته: ها! 

باد می‌آید.

 

با این حال تو خودت قضاوت کن 

من هنوز هم 

بدترین آدم‌ها را دوست می‌دارم...

 

 




تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/4/6 | 4:44 عصر | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر

 


از لری میپرسن چرا دیوونه شدی ؟

میگه من یه زن گرفتم که یه دختر 18 ساله داشت دختره زن بابام شد پس زن من مادر زن

بابام شد بابام داماد من شد و من شدم پدر زن پدرم دختر زنم پسر زایید که داداش من ونوه زنم

شد پس من پدربزرگ داداشم بودمو اون نوه من بود زنم پسر زایید درنتیجه زن بابام خواهر

ناتنی پسرم شد وپسر دایی من شد و من شدم خواهر زاده پسرم  وپسرم شد برادر زن پدرم ...

 

خدایی تو باشی دیوونه نمی شی؟؟؟؟؟؟؟

 




تاریخ : یادداشت ثابت - دوشنبه 93/4/3 | 3:45 عصر | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر

  • بک لینک | قالب وبلاگ | گسیختن
  • کد ماوس

    
  • از قدیم تا کنون
  • پیچک