فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا ساز
داستان جالب - عمو همه چی دان

پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت:"نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی میدهم که بتواند مرا معاجله کند".

تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببینند چطور می شود شاه را معاجله کرد،اما هیچ یک ندانست.

تنها یکی مردان دانا گفت:که فکر میکند میتواند شاه را معاجله کند،اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کند،شاه معاجله می شود.

شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد آنها سرتا سر مملکت سفر کردن ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند.

حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.آن که ثروت داشت،بیمار بود آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد،یا اگر سالم و ثروتمند بود زندگی بدی داشت،یا اگر فرزند داشت،فرزندانش بد بودند.

خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.

آخر های شب،پسر شاه از کنار کلبه ای محقر وفقیرانه رد می شد که شنید یک نفر چیزی میگوید.

"شکر خدا که کارم را تمام کرده ام،سیر وپر غذا خورده ام و میتوانم دراز بکشم و بخوابم!چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟"

پسر شاه خوشحال شد ودستور داد پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.

پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند،اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!.

اما با این حال او خدا را شکر می کرد و از زندگی اش راضی بود...




تاریخ : یادداشت ثابت - جمعه 93/2/20 | 10:59 صبح | نویسنده : حمیدرضا عزیزی | نظر

  • بک لینک | قالب وبلاگ | گسیختن
  • کد ماوس

    
  • از قدیم تا کنون
  • پیچک